♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
دلم خلوت میخواد، با خودم و تنهاییم از پله های خیالم برم بالا، سری به کوچه ذهنم بزنم، کمی با قلبم راه بیام، آسمون رو به چشمام هدیه بدم، دستامو باز کنم و دور خودم بچرخم، با صدای بلند داد بزنم بی اینکه کسی من رو دیونه خطاب کنه
دمها گاهی نیاز دارن به خودشون توجه کنن محتویات ذهن و قلبشون رو زیر و رو کنن، به درد نخوراشو بریزن دور به خوبهاش لبخند بزنن برای از دست رفته هاش آه بکشن اونوقته که احساس سبکی وجودشون رو در بر میگیره برای خودتون ارزش قائل بشید و وقت بزارید هرچند کوتاه هرچند سالی یه بار گاهی با پیاده روی توی محل کودکیتون، گاهی با یه فنجان چای، و حتی گاهی با بستن چشمهاتون برای لحظاتی کوچه های ذهنتون بهاری
♦♦---------------♦♦
ادمیزاد موجود غریبیه
تا وقتی بچه س حرص میزنه بزرگ بشه
بزرگ که شد حرص میخوره چرا تو بچگیاش ساکن نمونده
امروز یه جایی داشتم میرفتم
بنظرم چقدر آشنا اومد اون مسیر
بخاطر عجله ای که داشتم بیخیالش شدم و رفتم به کارم رسیدم
برگشتنی باز همون حس سراغم اومد
احساس میکردم قبلا اینجا بودم
ولی چیزی یادم نمیومد
خلاصه برگشتم
توی مسیر یه لحظه رفتم به اون گذشته های دور
یه جرقه تو ذهنم زده شد
یادم اومد اونجا چرا اینقده اشنا بود برام
یادم اومد اون ساختمون نوساز که مث نردبون سقف آسمون رو شکافته بود
کجا بود...
یادم اومد یه جایی..توی اون محوطه ی ساختمون
بچگیامو اونجا گذاشته بودم
چقدر از خاطره هام اونجا بودن
یادم اومد
خیلی چیزا یادم اومد
اونجا مدرسه ی ابتدایی من بود که حالا جاشو به یه آسمانخراش داده بود
اما یه چیزی برام هنوز گنگه
چرا اشک امونم رو بریده
ول کنم نیست لامصب
....
****►◄►◄****